باران و
میدانی سپیدار
وقتی باران
شیشه دلم را تر میکرد
تو نهالی بودی در زمین خام
که هرگاه باران می آمد با من بی جان
هر گاه خورشید میدرخشید
با من باطروات
اما حالاچه؟
من سایه ای بودم
که پر از دلتنگی شدم
که مثل باران
بر سر سپیدار
می ریزد
اما حالا چه....
شعر...برچسب : نویسنده : msaharkhaleghiniyaa بازدید : 187